مثل همه ی شب هایی که تا صبح بیدار مانده ام دم صبح حال عجیبی پیدا میکنم.حس میکنم قرار است فردا را دیگر نبینم و حس مبهمی به سراغم می آید.تلاش کردن برای درک کردن و استفاده بردن از هر روز مثل یک دور جهنمیست برای من.اینکه دوباره احساس کنی یک روز را از دست داده ای و فرصتت برای زندگی دارد به پایان میرسد و دویدن های هر روزت بیهوده بوده است.این ساعت ها از همیشه بیشتر برای خودم هستم.چون میدانم دیگر زنگی نیست و پیامی و حرفی .مطمئن تر میشوم که هر چه هست آسمان بی پایان شب است و من هر چیزی که با من آمیخته است.هر روز در خیابان ها راه میروم و چیزهای زیادی میبینم.مثل همه ی مردم.فقط انگار فرق ما در این است که با چه چیز ها و کسانی می آمیزیم.امشب به من گفت زیر آسمان قشنگی بوده و آرزو کنم.دمش گرم.همین چیزهاست که آدم را دلخوش نگه میدارد.خواب هایم به هم ریخته شده است و کلافه ام اما نگران نیستم زیاد.مثل همین مردم سیل زده هستم که میدانم یک اتفاقی خواهد افتاد اما نمیدانم کی و چگونه.راستی چلچله ها هر شب که میخوابند از کجا میدانند که فردا طوفان خانه ی آن ها را بر باد نخواهد داد.آدمی تا زنده است غم دنیا را میخورد و میخورد و میخورد.من همه چیز دارم به غیر از فکر به درد بخور و این درد من است.که باید رها شوم تا برسم.دست هایم خالی تر شود.روزهایی میشود که نمیخواهم از خواب بیدار شوم و انگار دلیلی ندارم برای بیدار شدن.این روزها بیشتر دردناک است تا خوشحال کننده.روزی شیشه ی سنگین غم ها را سر میکشم و به خودم می آیم.

مثل همه ی شب ها

ها ,مثل ,ی ,شب ,میخورد ,روز ,مثل همه ,همه ی ,ها را ,میخورد و ,است که

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

روزگار خوشی در راه است، می دانم..... خلاصه کتاب تفسیر قرآن کریم آیات برگزیده محسن قرائتی خاطراتِـ پرتو تکست مدیا سایه فا newshamlm آویشو دانلود نمونه سوال پایه ششم ابتدایی آرتاپژوه پروژه و تحقیق